خانه / کتاب‌هایش / چاپ شده / آینه‌ها را باور کن / داستان "ديگه دوستت ندارم!" از کتاب "آینه‌ها را باور کن!"

داستان "ديگه دوستت ندارم!" از کتاب "آینه‌ها را باور کن!"

ديگه دوستت ندارم!

خانة ما مثل محل فيلمبرداي یک فیلم سینمایی شده بود كه برداشت اول سکانس مربوطه مورد تاييد كارگردان قرار نگرفته و كار به برداشت‌هاي مجدد كشيده ‌شده ‌بود.

ريحانه هم مثل بازيگری بود که وظیفه داشت بر اساس فیلم‌نامه، صحنه را به هم بریزد و این چنین بود که او خانه را به هم مي‌‍‌‌‌‌‌‌ريخت و ما مثل «عوامل صحنه»، با تاييد نشدن سکانس از سوی کارگردان، صحنه را به حالت نخست برمي‌گرداندیم و خانه را مرتب می‌کردیم و ريحانه باز آن را به هم مي‌ريخت.

برداشت‌های مجدد، بارها و بارها تكرار مي‌شد و ما هر بار با درجات عصبانيت مختلف، بازسازي صحنه فیلمبرداری را انجام مي‌داديم.

یک شب خاطر مبارک ریحانه خانم بر این تعلق گرفت که نقاشی کنند و من وظیفه داشتم تشریفات ارادة  ملوکانه را فراهم کنم. لذا ساعت ۱۰ شب راهی خیابان شدم و با زیر پا گذاشتن کوچه‌ و خیابان‌های اطراف چهارراه ابوسعید، بالاخره یک جعبه مدادرنگی و یک دفتر نقاشی تهیه کردم. ریحانه از زمانی که من به دنبال سفارش‌های او رفته بودم، پشت پنجره به انتظار ایستاده بود . وقتی وارد کوچه شدم و او را پشت شیشه دیدم، کیسة محتوی وسایل نقاشی را به نشانة اجرای اوامر ملوکانه و عملی‌شدن اراده‌ ایشان، بالابردم و ریحانه خانم هم از خوشحالی بالا پریدند و ابراز خرسندی فرمودند!

ابتدا با شوق فراوان به نقاشی مشغول شد، کمی که از نقش زدن بر کاغذ سپید گذشت، خسته شد و هوس كرد ضمن نقاشي، كارتون هم تماشا کند.حسب الامر ايشان، بنده بايد از خير ديدن برنامه‌اي كه بسيار به ديدن آن مشتاق بودم، بگذرم و کارتون مورد نظر ایشان را پخش کنم.

قضيه به همين جا ختم نشد.این بار تصميم گرفتند با مداد رنگي‌ روي سراميك کف خانه، نقش مهر بزنند.البته اين اسلوب نوظهور نقاشی با فريادِ ممانعت من، به سرانجام نرسید اما نقاشِ خوش قریحة ما به همين بسنده نكرد.

يك لحظه ديدم مثل كمال‌الملك كه روي ديوار كاخ گلستان، آزادي را نقاشي كرد، به رنگ‌آمیزی ديوار مشغول است و فرياد و تهديدهاي من و مادرش، در عزم راسخ او خللي ایجاد نمي‌كند.

پس از اين كه با گرفتن مدادرنگي‌ها و تهديد به دورانداختن آنها  قائله ختم به خیر شد، ريحانه خانم به دنبال دستاويز ديگري براي شيطنت، تصمیم گرفت منطقه عملیاتی آشپزخانه را برای عملیات بعدی انتخاب کند. پس به سراغ آشپزخانه رفت . ناگهان صداي افتادن ظرفی بلند شد.چند لحظة بعد، در پی فرونشستن غباري زرد رنگ متوجه شديم اين غبار زرد رنگ كه در كف آشپزخانه پخش شده، زردچوبه است.

اين بار مادر ریحانه وارد عمل شد و او را با سرزنش از آشپزخانه بيرون راند .اما گويي زردچوبه‌ها خيال رفتن و پاک شدن  نداشتند و به اصرار بر  كف آشپزخانه  چسبیده بودند و ماجرا همچنان ادامه داشت.

ریحانه پس از جابه‌جا كردن مبل‌ها و واژگون کردن آنها، به سراغ يخچال رفت و مثل آشپزي ماهر، دو تخم مرغ درآورد و محکم به هم کوبید. همسرم رو به ریحانه کرد و گفت:« برو ! ديگه دوستت ندارم» و اين پايان ماجرا بود .تا آن لحظه نه فریاد، نه تهدید و نه هیچ چیز دیگر نتوانسته بود آتش فتنه را فرونشاند. نمی‌دانم چه رازی در این جمله بود که ریحانه با شنیدن آن یکباره آرام شد.اين جمله همان كليد آزادي ما از زندان شيطنت‌هاي ريحانه بود كه همسرم آن را در ميان كليدهاي متعدد ِ رهایی يافته‌بود.

با گفتن اين جمله اشك  در چشمان ريحانة سه ساله حلقه زد و جويبار نگراني و اندوه از چشمانش جاري شد.

گويي او همان كودكي كه تا چند لحظة پيش ما را به مرز جنون رسانده بود، نبود.آن چنان به اندوه گريه می‌کرد كه گویی از نعمتي بزرگ محرومش کرده‌ایم . ما که فكر نمي‌كرديم اين جمله اين قدر كارساز باشد، فقط داشتیم با تعجب  او را تماشا می‌كرديم .

***********************

حكايت ما نيز حكايت ريحانه است . فرزنداني كه همواره در حال شيطنت، پيروي از شيطان‌هاي وسوسه‌گر و برهم زدن نظم هستي هستیم و خداوند تمام كارها و شيطنت‌هاي ما را مي‌بيند، به ما تذكر مي‌دهد و ما را به بی‌نصیبی از نعمت‌هایش تهدید می‌کند .اما این تهديد و تنبيه، ما را از شيطنت‌هاي بي‌وقفه‌مان باز نمي‌دارد.

او بر شیطنت‌های ما صبرمي‌كند، بسيار بيشتر از صبر من بر شيطنت ریحانه و خشمگين نمي‌شود، آنچنان که من از دست ریحانه خشمگين ‌شدم.

ما بارها و بارها با بيم و اميد به راه درست فراخوانده مي‌شویم. وقتی كه تشويق مي‌شویم خود را  مستحق داشته‌هایمان مي‌دانیم اما وقتي تنبيه و گرفتار بلا، سختي و مصيبت مي‌شویم، خود را بي‌گناه و _نعوذ بالله_ خدا را مقصر مي‌دانیم و اين سئوال ورد زبانمان مي‌شود كه «چرا خدا چنين كرد و چرا چنان نكرد؟»

ريحانه با ذهن كودكانة خود دريافت كه هيچ تنبيهي همچون دوري از مهر و محبت پدر و مادر نيست اما آيا اين انسانِ انديشمند نیز می‌تواند در‌يابد كه اگر خداوند بگوید:«دیگر دوستت ندارم» چه بلايي بر سرش آمده؟ و آيا مي‌داند دوري از مهر الهي یعنی چه؟

دوري از آستان جانان بسيار دردناك‌تر از بلا و تنبيه الهي است زيرا وقتي خداوند انسان را  به بلايي دچار مي‌كند، خواهان بازگشت اوست و همچنان او را دوست دارد اما وقتي انسان كار را از حد بگذراند ديگر خداوند حتي او را لايق عذاب خود نیز نمي‌داند.

با این همه، خداوند كسي را به طور كامل از چشمه‌سار مهرش محروم  نمي‌كند.به قطره‌اي هم كه شده او را بهره‌مند مي‌سازد.

اگر انسان این مهم را دریابد، روز و شب از هراس اين كه مبادا خدا بگويد :« ديگه دوستت ندارم» آرام و قرار نخواهد داشت.

درباره‌ی admin

حتما ببینید

جلدهای ۵ تا ۸ کتاب گویای پله‌های آسمان در فیدیبو منتشر شد

 در پی توافق انتشارات کتاب ارج با سایت فیدیبو برای انتشار سریالی کتاب گویای پله‌های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *