مقصّر کیه؟
کنار سکوی آشپزخانه- رو به پذیرایی- یک پشتی گذاشته بودیم که به طور معمول برای تماشای تلویزیون به آن تکیه میزدیم. این پشتی برای ریحانه خانم، نقش پلکانی برای رسیدن به سکّوی آشپزخانه را ایفا میکرد و او را بر بلندای سکّو میرساند. البته ما همیشه او را از خطرات احتمالی «تغییر کاربریِ» پشتی آگاه میکردیم و از تکرار این نوع از قلهنوردی، بازش میداشتیم اما صدای ما به گوش او نمیرسید،
تا این که یک روز وقتی برای رسیدن به روی سکو روی پشتی ایستاده بود ناگهان پایش سُر خورد و چانهاش به لبة سکو خورد و صدای فریادش به هوا برخاست.ما ابتدا گمان کردیم در اثر این سانحة هوایی، دندان ریحانه آسیب دیده است. نزدیک که رفتیم دیدیم به لطف خدا آسیبی به دندانهای او نرسیده فقط لبش زیر فشار دندانها خونآلود شده است.ولی ضربة دردناکی که به چانة ریحانه خورده بود، تا دقایقی صدای گریهاش را به مرز شکست دیوار صوتی رساند.
بیتردید در این حادثه هیچ کس جز او مقصر نبود اما نظر ریحانه چیز دیگری بود. با وجود دفاع صادقانة ما از پشتی، ریحانه همچنان پشتی را مسبب این اتفاق میدانست و با گامهای مبارک به جان پشتی افتاده بود که چرا باعث شده این اتفاق برای او بیافتد و… .
هرچه سعی کردم به او بقبولانم که تقصیر از او بوده، فایدهای نداشت .او جز خودش هر چیز و هر کس- حتی ما – را در این اتفاق مقصر میدانست و به هیچ وجه نمیپذیرفت که دلیل قانع کنندهای برای فتح سکو نداشته و راهی که برای فتح سکوی آشپزخانه انتخاب کرده بود، اشتباه بودهاست.
ریحانه به هیچ وجه نمیخواست تقصیر این حادثه را گردن بگیرد و این امر مرا خیلی متعجب میکرد که چرا او نباید برای یک لحظه به جای پشتی، سکّو، من و مادرش خود را مقصر بداند؟
***********************
بعدها که پیرامون چرایی رویة فکری ریحانه به کندوکاو پرداختم به این نتیجه رسیدم که این تفکر، رویة غالب انسانهاست . بیشتر آدمها کم یا زیاد گرفتار این تفکر اشتباهند و تلاش میکند تا آنجا که ممکن است خطاهای خود را گردن نگیرند و دیگران را مقصر بدانند .
این افراد در دادگاه بیعدالت اندیشة خود، همه چیز و همه کس را محکوم میکنند و برای مقصر بودن آنها- بیآنکه برای لحظهای پیکان اتهام را به سوی خود نشانه روند- دلیل و برهان میآورند.
کاری به ریشة و علل ایجاد این تفکر نداریم، اما به راحتی میتوان به حضور این تفکر «خویشتندوستانه» در رفتارهای روزانه پی برد و آن را لمس کرد.
وقتی کسی کار خطایی انجام میدهد پیش از آن که نخست خود را در دادگاه وجدان به جایگاه فراخواند، دیگران را به این جایگاه دعوت میکند و خود، هم نقش قاضی، هم نقش دادستان و هم نقش شاهد را بازی میکند و بدون این که وکیل مدافعی برای متهمان در نظر بگیرد و به آنها مجال دفاع بدهد، آنها را محکوم و خطاکار اعلام میکند.
بارها در برنامههای پخش شده پیرامون جوانان بزهکار دیده و شنیدهایم که بزهکاران برای تبرئة خود، طناب دار را به گردن «رفیق ناباب» میاندازند و کسی از آنها نمیپرسد: « پس اراده و تصمیم شما در این میان چه میشود؟»
این بزهکاران زندانی میشوند ولی همچنان رفیق ناباب را مسبب بدبختی خود می دانند و در تمام مدت حبس، کمتر به ذهن خود زحمت میدهند تا به خطاکار بودنشان بیاندیشند.
این افراد پس از رفیق ناباب به سراغ تقدیر ، سرنوشت و بالاخره به سراغ خدا میروند و (نعوذ بالله) او را مسبب زندگی فلاکتبار خود میدانند و برای این که از فشار حادثه بر خود بکاهند، به همة عواملی که در دادگاه بیعدالت وجدانشان آنها را محکوم کردهاست، میتازند و سعی میکنند انتقام خود را از آنها بگیرند و با این کار اشتباه، وجدان بیمنطق خود را به ساحل آرامش برسانند و وجدانشان را به این دادستانی بچهگانه آرام کنند.
ما نیز (مانند ریحانه) – به تناسب سن و آگاهیمان- سعی میکنیم نخست، دیگری یا دیگران را محکوم کنیم و بعد به سراغ خودمان برویم(البته اگر برویم).
نکتة جالب در تمام این محکوم کردنها و نشانهرفتن پیکانهای اتهام، محکوم کردن حضرت پروردگار است. همانطور که ریحانه در ماجرای افتادن و صدمهدیدن، مرا نیز در ردیف متهمان ردیف دوم این سانحه نشاند، گاه ما نیز خداوند را در ردیف متهمان و مسببان خطاهای خود مینشانیم و از آنجایی که از حاضر و ناظر بودن او غافلیم، ریسمان اتهام را به گردن او میاندازیم و ناکامی خود در امور دنیایی را از چشم او میبینیم و ظالمانه او را متهم میکنیم. متاسفانه باید گفت برخی از ما به خدا ظلم میکنیم .گویی برای محکوم کردن، کسی را مظلومتر از او پیدا نمیکنیم و به اشتباه و با زیر سئوال بردن عدل، حکمت، روزیرسانی، مهربانی و بسیاری صفات و خصوصیات او سعی داریم خود را تبرئه کنیم و به این وسیله از بار عذاب وجدان و شدت تازیانههای پشیمانی بر خود بکاهیم .حال آن که این رویه، پای اندیشه را بیشتردر منجلاب نادانی فرو میبرد.
فرق کسی که اول دیگران را بازخواست میکند با فردی که نخست خود را مورد بازخواست قرار میدهد، فقط در چند لحظه «تفکر» است.فقط چند دقیقه تفکر میتواند نتیجه این دادستانی را به گونهای دیگر رقم بزند و ما را از یک بازندة محض به یک برندة مقتدر بدل کند. وقتی پیش از محکوم کردن هر چیز و هرکس، خود را بر صندلی اتهام بنشانیم، به چند نتیجة ثمربخش میرسیم :
پی بردن به نقاط ضعف خود :
بیتردید بزرگترین آگاهی برای انسان، پی بردن به اموری است که آگاهی لازم را از آنها ندارد.کسی به آب میرسد که نخست عطش را تجربه کرده باشد.
کسی که میداند که نمیداند، به مراتب آگاهتر و فرزانهتر از کسی است که حتی نمیداند که نمیداند. پی بردن به ضعفهای وجودی، بزرگترین جلوه قدرتمندی انسان است.زیرا تا نفهمیم پرسشی هست، پاسخی نخواهیم یافت.کسی که خود را محکوم نمیکند و حتی اجازة نشستن خود بر صندلی اتهام را هم نمیدهد از روشنای آگاهی، گریخته و اصرار خود به باقیماندن در ناآگاهی را به نمایش گذاشتهاست. هنگامی که ما ضعف و خطای خود را میپذیریم و بر آن آگاه میشویم، بیتردید در حال پیمودن پلههای کمال هستیم و احتمال دوباره انجامدادن اشتباهاز جانب ما، به مراتب کمتر از کسی است که حتی نمیداند اشتباه کرده است.
دوری از ستمکاری :
یکی از نشانههای ستمگربودن آن است که دیگری را بیتقصیر، مقصر بدانیم. ستم، بار گرانیست که بر دوش نکشیدن آن بسیار بهتر از قرارگرفتن در جریان تشعشعات مسموم آن است. کسی که اول خود را متهم میکند فرصت دارد تا پیش از آن که دیگری را به غلط، خطاکار قلمداد کند دربارة این که «خطاکار کیست؟» بیاندیشد. راستی فکرکردن، چه نعمت بزرگی است و انسان، چقدر این نعمت را سبک میشمارد.
تعمیق ارتباط با خدا :
چگونه فردی که در عدل ، حکمت و مهربانی خدا شک میکند، میتواند به شایستگی، خدا را دوست بدارد؟ بیتردید با تفکر درست به این نتیجه خواهیم رسید که هیچ کوتاهی، بیعدالتی و تبعیضی از جانب خداوند صورت نگرفتهاست و خداوند همیشه از اتهامات سوء ما مبرّاست. با این باور نه تنها رابطة ما با خدا مخدوش نخواهد شد بلکه محبت ما به حضرتش بیشتر و عمیقترخواهدشد.
دریافت بستههای آگاهی :
درخت سیبی که آن روز، نیوتن زیر سایهاش نشسته بود طی سالها و بارها، سیبهای رسیدهاش را (با بستههای آگاهی) بر سر و دست کسانی که در سایهاش آرامیده بودند، انداخته بود اما فقط نیوتن بود که به جای فریاد کشیدن و ناسزا گفتن به درخت یا پاک کردن سیب با آستین پیراهن و گاز زدن بر آن، این پرسش را مطرح کرد که :«چرا باید سیب به پایین بیفتد». او تنها کسی بود که بستة آگاهی همراه سیب را دریافت کرد، آن را گشود و با پرسشی که پاسخش کشف قانون جاذبة زمین بود، روبرو شد. هر روز هزاران اتفاق- همراه با بستههای آگاهی- در کنار ما و پیش روی ما رخ میدهد اما از هزاران، فقط یک نفر موفق به کشف و دریافت آگاهی نهفته در پس این رخدادها میشود . خداوند، باران مداوم آگاهی را به شکل رخدادهایی فرو میبارد که در این میان: برخی در تلخی حادثه و برخی در اندوه حادثه متوقف میشوند و برخی نیز مانند نیوتن در حکمت و آگاهی نهفته در کالبد حادثه غرق میشوند وبدین سان پلکان بشریت را به سوی «آگاهانه زیستن» بالا میبرند .
«حوادث، پیامبرانِ آگاهیاند».
زلزله ، آتشفشان ، سیل و هزاران اتفاق مبارک دیگر، بلاهای طبیعی نیستند.اینها نعمتهای طبیعی هستند که در اختیار انسان قرارداده شدهاند تا انسان با گشودن بستة آگاهی و کشف رمز آنها بتواند دامنة آگاهیهای خود را افزایش دهد.
بشر باید با نیروها و قوانین هستی آشنا شود و آنها را در خدمت بگیرد.این حوادث برای مرگ و میر یا خسارت نیستند، برای بهتر زندگیکردناند. ژاپن یکی از زلزلهخیزترین کشورهای جهان است.دانشمندان ژاپنی پس از بارها زلزله و تحمل خسارتهایی چون از دست دادن عزیزان خود، اکنون بخشی از بستههای آگاهی زلزله را دریافته و توانستهاند با در اختیار گرفتن این نیروی طبیعی، دامنة زیانرسانی زلزله را به صفر نزدیک کنند.