محمد حسن ارجمندی در خصوص ساخت این مستند چنین میگوید:
برای شرکت در دومین دورة جشنواره فیلم ایثار تصمیم داشتم فیلمنامهای بنویسم که به گونهای جدید از جانبازی میپردازد. در جستجوی سوژهای تازه در این خصوص، به نظرم رسید عزیزانی که به کار تفحص پیکر شهدای گمنام میپردازند ممکن است در حین پاکسازی میدانهای مین و تفحص دچار حادثه شده و جانباز شوند اما برای این منظور میبایست از کسی که در این گروهها فعالیت داشته حقیقت را جویا میشدم.
به خاطر داشتم که برادر یکی از همکارانم (سید سعید حسینی) در کار تفحص شهدای گمنام و پاکسازی میدانهای مین دوران جنگ بوده است. از سعید در خصوص او پرسیدم ومتوجه شدم در خرمشهر زندگی میکند از سعید خواستم زمینة برقراری ارتباط با سید منصور را فراهم کند. سعید شماره همراه برادرش- سید منصور – را به من داد. به یاد دارم در اولین صحبتی که با ایشان داشتم چنان مجذوب خاطرات او شدم که زبان به ستایش توانایی او در روایت خاطراتش گشودم. گفتنی است که سید منصور برادر خانم “زهراسادات حسینی” نویسندة کتاب معروف”دا” است. به خاطر دارم در همان مکالمة تلفنی به سید منصور گفتم: « شما خانوادگی داستان خوب تعریف میکنید.»
قرار بود سید منصور برای انجام کاری به تهران بیاید. تصمیم برآن شد که او را در منزل مادرش(دا) ملاقات کنم و پرسشهای خود را در جلسهای حضوری مطرح کنم. مدتی بعد سید منصور به تهران آمد . به خاطر دارم در یک عصر پاییزی بود که به دیدن او رفتم. سید منصور از خاطراتش و سابقة کار تفحص شهدای گمنام سخن در ایران گفت . آنقدر این روایتها و خاطرات شیرین بود که آدم دوست داشت ساعتها دل به سخنهای شیرین او بدهد. کم کم در ذهنم داشتم مسیر تازهای برای تدوین این خاطرات پیدا میکردم. من به پاسخ سئوالهای خودم برای نگارش فیلمنامه رسیده بودم اما پروژة دیگری در ذهنم میدرخشید. به یاد دارم در آن روزها کتاب دا را خوانده بودم و شخصیت دا عظمت والایی در ذهنم پیدا کرده بود و احترام بسیاری برای او قائل بودم. بانویی که بعد از چاپ کتاب دا برای بسیاری از ایرانیان نماد زن غیور ایرانی بود.. ناگهان دا در درگاه در حاضر شد و وارد اتاق شد. به احترام او از جا برخاستم و تا نشستن او ننشستم و به احترام این مادر بزرگوار -که گرد پیری قامتش را خمیده بود -در تمام مدت دوزانو نشسته بودم. دا با لهجة شیرین جنوبی به گرمی به من خوشامد گفت و میوه و شیرینی به من تعارف کرد. به یاد دارم در آن لحظه چنان از دیدار ایشان به شعف آمده بودم که گمان نمیکردم از دیدن رییس جمهور ایران تا این حد به وجد میآمدم.
صحبتهایم که با سید منصور به پایان رسید به خودم شجاعت دادم و با تردید عنوان داشتم: آیا میشود همراه دوستانم برای ضبط صحبتهای شما خدمت برسیم؟
و پاسخ سید منصور مثبت بود. چند روز بعد همراه دوست تصویربردارم آقای علی اکبر وفایی زاده که بعداً تهیهکنندگی کار را نیز عهدهدار شد به خانة دا آمدیم و با دو دوربین کار را شروع کردیم. برنامه ما برای تهیه این مستند همان داستان خودم بود. فیلمنامه نویسی که برای نگارش فیلمنامهای در خصوص تفحص پیکر شهدای گمنام نزد برادر همکارش میرفت و این چنین مستند قصه باران شکل گرفت.
ادامه این خاطره را در مطلب بعد بخوانید.