از سرودههای محمد حسن ارجمندی
ظهر بود و تك سوارم رفته بود
آخرين تير از كمانم جَسته بود
بر همآورديش، كس قادر نبود
پيش شمشيرش سري ظاهر نبود
شير بود او در ميان كركسان
سرورِ عالم در ميان ناكسان
تيغ او را بوسه باران كرده بود
هر فرشته بوسه برآن كرده بود
تيغ او قرآني از آيات بود
جهان از این دلیری مات بود
در ميان افتاده چون شيري دلير
جمله كفتاران به دام او اسير
نه توان رزم بود و ني گريز
بر بزرگاي توانش جمله ريز
غُرشي مي كرد و سرها مي پريد
خون ناپاكان، ز ِتيغش ميجهيد
چون كسي را قوت بازو نبود
تا هماوردش شود، زان سو نبود
سرورِ آن ناكسان فرياد زد
بر سر آن بي تميزان داد زد
اين كه مي آيد حسين مرتضیست
حيدر كرار ِدشت كربلاست
پور حیدر را جز اين شايسته نيست
اين غيوري را جز او بايسته نيست
تك به تك گر تا به فردا بگذريد
نگذريد از او مگر بي سر رويد
بايدش چون گلّة كفتارها
در ميان گيريد با پيكارها
هم مگر خسته شود از كارزار
زان پَسَش آييد با او در كنار
پس به پيش چشم من تيرش زدند
از قفا، از پيش، شمشيرش زدند
بس كنيد او زادة خير النساءست
زادة مولا علي مرتضیست
بس كنيد اي مُردگانِ تا ابد
اي شكسته قامتان در اين نبرد!
او حسين، او سرو آزاد من است
ريشه و اصل است و بنياد من است
در رگش خون خدائي ريخته
عشق را با كربلا آميخته
در ميان قتلهگه افتاده بود
گرد او دشمن كمين استاده بود