“من بعد از غذا حتما باید چای بخورم وگرنه چنان سردردی میگیرم که نگو”
“من اگر اول وقت صبحانه نخورم، تا آخر روز کلافهام”
“خواب بعد از ظهر؛ نیم ساعتم که شده باید یه چرت بزنم وگرنه تا آخر شب سردرد میگیرم”
و اینها عادتهایی است که برهم خوردنشان، روز ما را به هم میریزد و نمرة کارایی یک روز ما را به صفر میرسانند. عادتهایی که مثل زنجیر به دست و پای ما پیچیدهاند و به ما اجازة جابجایی نمیدهند. خیلی از ما این عادتهای بازدارنده را میشناسیم اما نه همتی داریم که ترکشان کنیم نه اعتماد به نفسی که به جنگشان برویم.
با آنکه میدانیم زندانی آنها شدهایم اما به زندانیبودن عادت کردهایم. گاهی از این عادتهای دست و پاگیر، خوشمان هم میآید، گاهی هم به آنها میبالیم و پیش این و آن با افتخار از آنها یاد میکنیم، در حالی که جرات برهم زدنشان را نداریم و سخت گرفتارشان هستیم. فرض کنید در چنین شرایطی، ما را به جزیرهای دعوت میکنند که به هیچ یک از این عادتها دسترسی نداریم و اگر هم بخواهیم، نمیتوانیم به آنها رجوع کنیم. اقامت یک ماهه در این جزیره به ما کمک میکند تا عادتهایمان را ببنیم، بشناسیم و – آهسته آهسته و به اجبار- ترکشان کنیم. اقامت در این جزیره به سه دلیل، حال خوشی به ما میدهد: اول سبب میشود به جبر هم که شده برخی از عادتهایمان را ترک کنیم و به عبارتی زنجیرشان را بگسلیم و طعم آزادی را بچشیم. دوم، حس خوشایند پیروزی و غلبه بر عادتهایی که پیش از رمضان چنگال و دندان به ما نشان میدادند و ما را از خود میترساندند، را احساس کنیم و سوم اینکه بفهمیم که “ما میتوانیم.”
روزه، عادتهای ما را به ما نشان میدهد، عادتهایی که اندکی را میشناسیم و بسیاری را نه. عادتهایی که نباید دربندشان باشیم و هستیم. روزه به ما یادآور میشود که انسان باید مثل مایعات، آنقدر انعطاف داشته باشد که در ظرف شرایط، به شکل آن ظرف درآید و شرایط را مقهور انعطاف خود کند.
رمضان، ماه تمرین ترک عادتها و یافتن اعتماد به نفس برای به زانو در آوردن آنهاست.