این طنـابِ دار عشـقه، کـه به گردن شهـابه
بگذر از این شب تشنه، که همه وهم و سـرابه
قصـهها مثـل همیشه، یکی بود، یکی نبوده
دل بده به قصهگویی، که همیشه با تو بوده
بشکن این کوزة آبو، با زلال دل صفـا کن
چشماتو بگیر دو دستی، حالا عالمو نگا کن
غم همیشه پیدا میشه، اون که گُم شده امیده
امروزو بگیر تو مشتت، کسی فردا رو نـدیده
یکی میکُشـه زمـانو، میگه ثانیه میمیـره
یکی میشکفه تو لحظه، داره دنیارو میگیره
میوة فرصتو هر کی، از سر شاخه نچینه
میرسه زمستونایی، که فقط شبو میبینه
دستاتو پیالـهای کن، داره آسمون میبـاره
اگه شاهد بشه چشمات، یار تو همین کناره