۱۸٫داخلی –روز- اطاق حسام
حسام به طرف میزش میرود وفرید روی مبل مقابل میز مینشیند.فرید منتظر است که حسام کارش را بگوید.
حسام
تو معلومه چه مرگته؟
پیپ و توتونش را برمیدارد .کیف سامسونت ِ چرمی قهوهای رنگ حسام (که آن را در بانک ،جاخواهد گذاشت) روی میز است . در صحنههای صحبت حسام و فرید باتاکید بر آن، نقش تصویری آن در ذهن بیننده حک میشود .
حسام پيپ را آماده ميكندو در ضمن اين كار با فرید حرف میزند و سپس آن را روشن میکند و به حرفهایش ادامه میدهد.
حسام
عروس سعادت دم حجله بختت وایساده ،
نشستی با گربهه داری یه قل دوقل بازی میکنی؟
چند کیلومتر راهو دویدی حالا که رسیدی به خط پایان ، تازه یادت افتاده که دوندة دوی استقامت نیستی؟
احمق جون الان وقت رد شدن از خط پايانه ،وقت نازکردن نیست.
میخواستی مسابقه رو شروع نکنی ،حالا که شروع کردی باید تا تهش بري
فرید
تعبیرخوابی که برای من دیدن، بدبختیه
حسام
میدونی دیروز به من چی میگفت؟
میگفت بهش غیرتسنج بستم میخوام بدونم لیاقت دخترمنو داره يا نه؟
سادگی نکنييا.
واسهپولدار شدن یا باید بابایخرپولی داشتهباشی یا یه پدر زن خرپول ؟
فکر میکنی من با تلاش و پشتهکار به اینجا رسیدم؟
کُلّی برای یه دختربیریخت خرپول دون پاشیدم تا بالاخره به دامش انداختم ،بعدش یه شبه شدم مهندس جهانی
(میخندد.فرید با چهرة جدي به صحبتهای او گوش میدهد)
فکر میکنی چند وقته دیگه که تیمور ریق رحمتو سرکشید
(با دست در و دیوار را نشان میدهد)
این دارایی و ثروت به کی میرسه؟
فرید
میدونی خرج اوامر تیمور خان چقده؟
حسام(با لبخند)
به ارثية قلمبة بعدش ميارزه مهندس.
جورش کن ، تو میتونی
فرید
از کجا؟
حسام
دوستی…فامیلی …بالاخره یکی پیدامیشهكه…
فرید
از من مفلسترند ….(بعد از کمی مکث)خودت نمیتونی بهم قرض بدی؟
حسام
(با دستپاچگی)
خودت که تو جریانی…هرچی پول داشتم خرجِ برج دبی کردم.الان خالیِ خالیِام(بالبخند)
اما تو میتونی جورش کنی
فرید
چه جوری؟
حسام
اون خونة بزرگ پدری کارتو راه میندازه
فرید
اما؟……
حسام(به میان حرف او میپرد)
یه خونه براشون اجاره کن ،بعد که مراسمتو برگزار کردی و قاپ تیمور رو دزدیدی یا اگه خدا خوست ،سرشو گذاشت زمین و بلیط یه طرفةجهنمو گرفت، یه بهترشو براشون میخری
فرید
قبول نمیکنن
حسام(با لحن شیطانی)
وقتی که به قدم زدن تو سواحل قناری فکر کنی ، راه راضی کردنشونو پیدا میکنی
فرید در فکر فرو میرود. برمیخیزد و بدون گفتن هیچ حرفی میخواهد برود. حسام دستش را برای دست دادن به فرید دراز میکند اما فرید آن قدر در فکر است که دست حسام را نمیبیند و فرید از اطاق خارج میشود و حسام خندهای به بیحواسی فرید میكند و یک پک محکم به پیپش میزند.
صدای در اطاق میآید و ثریا(منشی تیمور) که دختری زیبا و جوان است وارد اطاق میشود
چشم حسام از دیدن او برقی می زند و نگاهی خریدارانه به سراپای او می اندازد.
ثریا
تیمورخان کارتون داره
حسام(با لبخند)
برای فردا آمادهای؟
ثریا
من نمی تونم بیام
حسام(با خونسردی)
ولي من بليط و هتل رزرو كردم
ثریا
این طوری نه
حسام
نگران نباش،با دبی شروع می کنیم اگه همسفر خوبی باشی به لندن وپاریس هم می رسیم
وقتي سوییت دبيام رو ببيني دیگه دلت نمییاد برگردی
تلفن به صدا در مي آيد . زن حسا م پشت خط است .حسام روباه گونه سعی در راضی کردن او دارد.
زن حسام
الو…
حسام(مکارانه)
سلام عزیزم
زن حسام
سلام.پس کی میای؟ دو روزه كه اينجام
، فربد خیلی اذیت می کنه
حسام
راستی فربد چطوره؟
زن حسام
مامانم ميگه پس چرا حسام نمي ياد؟
حسام
عزيزم تو بايد شرايط كاري منو درك كني.من هر کاری که میکنم به خاطر شماست.
زن حسام
کی میای؟
حسام
متاسفانه برای یه ماموریت اداری(نگاهی شیطنت آمیز به ثریا می کند)باید برم دبی، حتما براتون سوغاتي ميارم
زن حسام
باز ماموریت
حسام(بانگاه به ثریا ولبخند و اشاره دست به ثریا)
این ماموریتها دست از سر ما برنمیداره
زن حسام
مواظب خودت باش
حسام
دلم براتون تنگ می شه
زن حسام
خداحافظ
حسام
دوستت دارم
حسام گوشی را می گذارد.
حسام(به ثریا)
پس قرار ما شد: فردا ساعت۱۰ و ربع ،جای همیشگی
————————————-
۱۹ . داخلی – روز – دفتر رویا
رویا و فرید در وسط اطاق رویا در شرکت ایستادهاند.چند لحظة دیگر فرید میخواهد برود.
فرید
برای این که بهت ثابت کنم چقدر خاطرتو میخوام، این کارو میکنم
رویا
اما نگفتی چطوری؟
فرید
فردا صبح مییام دنبالت،…
رسیدم، یه تک زنگ میزنم بیا پایین
رویا
باشه
فرید
خدانگهدار
رویا(با لبخند او را تا نزدیک در همراهی میکند)
به سلامت
————————————————-
۲۰ .داخلی – روز – دفتر تیمور
تیمور، پشت میز و حسام روبروی او به ادب نشسته است. آبدارچی شرکت، جوانی است که با کت و شلواری مرتب که بیشتر به یک مدیر شبیه است تا یک آبدارچی، وارد دفتر میشود و سینی نسکافه و شیر را روی میز تیمور و یک قهوه مقابل حسام میگذارد و ازاطاق خارج میشود.
تیمور(شیر را در نسکافه می ریزد)
آمادهای؟
حسام
کاملاً
تیمور
پس قرار ما شد فردا ساعت…؟
حسام
۹ و نيم صبح ،تو بانک
من می خواستم…..
تیمور(حرفش را قطع می کند)
بعدش می تونی هر جا که می خوای بری
حسام
ممنون
—————————–
۲۱ . شب – خارجی- مقابل خانه منصور
مصطفی ،با پیراهنی مشکی مقابل خانة منصور دست در دست رضا گذاشته است و قصد رفتن دارد.
مصطفی
خدا به مادرش صبر بده
رضا
خدامادرتو رحمت كنه، خیلی زحمت کشیدی
مصطفی
کاری نکردم، وظیفهست
در همین زمان همسر مصطفی به همراه دختر ۸ ماههاش ریحانه که در آغوش مادرش خوابیدهاست از خانه خارج میشود و به طرف رضا میآید.
رضا(رو به همسر مصطفی)
خیلی لطف کردید تشریف آوردید؟
همسر مصطفی
انشاء الله که غم آخرتون باشه
رضا
غم نبینید
سحر و محسن هم پشت سر همسر مصطفی از خانه خارج میشوند و به جمع آنها میپیوندند.
رضا(رو به محسن)
خوب استراحت کن…. زود بخواب …….فردا -برای ما- روز مهمیه.
محسن لبخندی میزند .
رضا
آخرشب میام خونه…،
فردا با هم میریم،….مثل همیشه
همسر مصطفی
بااجازهتون
رضا
خوش آمدید
همسر مصطفی به سحرو محسن تعارف میزند و با هم به طرف ماشین مصطفی میروند .مصطفی با زدن دزدگیر درهای ماشین را برای آنها باز میکند و آنها وارد ماشین میشوند.
مصطفی
فردا میای سرِ کلاس؟
رضا
محسنو که گذاشتم سر جلسه امتحان ،میام، تو مقدمات درس رو بگو من خودمو میرسونم
مصطفی
باشه ، اگه اینجا کاری از دست من برمییاد بگو ،بعد از این که بچهها رو رسوندم خونه، بیام انجام بدم؟
رضا
نه ممنون،به اندازه کافی بهت زحمت دادم.بچهها هستند کارارو انجام میدن.
مصطفی
فردا میبینمت
رضا
به امید خدا
آنها به هم دست میدهند و روبوسی میکنند و مصطفی به طرف ماشین میرود و تا حرکت کردن ماشین رضا به ماشین و خصوصاً محسن چشم دوختهاست و با محبت و امید او راتماشا میکند .بیخبر از این که سحر نگاههای محبتآمیز او را به محسن رصد میکند.ماشین راه میافتد و رضا و محسن برای هم دست تکان میدهند.